وما هیچ ندانستیم آمدنش از کدامین سو بود می دیدی اش که هر روز از سحر گاهان یک جا می نشیند وبالا آمدن خورشید را نظاره می کندوتا شامگاهان همچنان روی بر او نگاه می دارد وبا او می گرددآنگاه تازه دانستیم که چرا به او می گویند آفتابگردان.
واز آنجایی که خورشید در اسطوره ها نماندحقیقت بود آفتابگردان را نکو داشتیم وخواستیم تا با ما بماند ونشان ما باشد ونه به آن نشان که خود را حقیقت بپنداریم ونه حتی به آن توهم که روی خود را به سوی حقیقت بدانیم بلکه تنها به نشان آرزویی که در سویدای قلبمان روییدن گرفته بود که ای کاش می توانستیم آنگونه باشیم واگر غیر از این بود او هرگز نمی پذیرفت.
نظرات شما عزیزان: